«آیا خدا میتواند سنگی بهوجود آورد که خودش نتواند بلندش کند؟»
این سؤال یکی از اوّلین سؤالات جدی فلسفیای بود که در دوران کودکی با آن مواجه
شدم. یادم هست که یکی از بچهها این سؤال را پرسید و معلم پرورشیمان گفت که این شبهه
را اوّل انقلاب مارکسیستها میکردهاند. گویا همین حرف آن زمان برایم جواب تلقی
میشد چون بهیاد نمیآورم که دیگر به آن فکر کرده باشم. احتمالا پیش خودم فکر
کردهام که چون این شبهه را مارکسیستها میکردهاند، حتما چیز غلطی بوده.
مدّتها
بعد دوباره با این سؤال روبرو شدم و دنبال جواب گشتم. جوابی که شنیدم این بود که
قدرت خدا به امور منطقاً محال تعلق نمیگیرد. این ضعف خدا نیست، بلکه ضعف آن امر
است که پتانسیل موجود شدن ندارد؛ مثل دایرهی سهضلعی. دوباره قانع شدم و حتی یادم
میآید که برای اظهار فضل، از دیگران این سؤال را میپرسیدم و بعد از اینکه از
جواب دادن درمانده میشدند معما را حل میکردم.
تا اینکه
چند روز پیش دوباره نشستم و به این سؤال فکر کردم. جوابهای قبلی دیگر نمیتواند
قانعم کند؛ زیرا مگر منطق چه شأنی دارد که حد و مرز قدرت خدا را تعیین میکند؟ مگر
هر چیزی منطقاً محال باشد، از نظر هستیشناسانه هم محال است؟ قوانین منطق را چه
کسی درست کرده؟ اگر آنها مخلوق خدایند، پس چطور قدرت خدا را حد میزنند؟ و اگر
مخلوق نیستند پس حادث نیستند و اگر چیزی غیر از خدا بتواند قدیم باشد پس چرا کلا
عالم را قدیم ندانیم و پای خدا را وسط نکشیم؟
بهعلاوه،
بازیهای زبان دیگری وجود دارد که قوانین منطق (مثلا اصل امتناع تناقض) در آنها
معتبر نیستند. مثلا بازی زبان شعر و بازی زبان عرفان:
میشدم در
فنا چو مه بیپا اینت
بیپای پادوان که منم (مولوی)
همه عمر
برندارم سر از این خمار مستی که
هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی (سعدی)
فلک در
خاک میغلتید از شرم سرافرازی اگر
میدید معراج ز پا افتادن ما را (بیدل)
از این که
بگذریم میتوانیم به تحقیقات مردمشناسانهی ایونس-پریچارد درباب قبیلهی آزاند
رجوع کنیم. اعضای این قبیله معتقدند که پسران یک جادوگر، جادوگر میشوند ولی در
عین حال جادوگر بودن نسلهای بعدی را نمیپذیرند. در حالی که به نظر ما این نتیجهی
منطقی چنین اعتقادی است. آنها با این باورهای متناقض زندگی میکنند و مشکلی هم
ندارند.
آنچه میخواستم
بگویم این است که منطق، آن جایگاه رفیع و استعلایی را در بعضی بازیهای زبان دیگر
ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد واجد چنان جایگاهی باشد که دامنهی قدرت خداوند را
تعیین کند. لذا این راهحل که بگوییم به خاطر محالِ منطقی بودنِ وجودِ چنین سنگی،
مسئله حل میشود بهنظر من درست نیست. ما هیچ دلیلی نداریم که فکر کنیم چون امری
برای ما محال تلقی میشود، برای خداوند هم باید محال باشد.
اگر از
راهحل من بپرسید باید بگویم راهحلی ندارم. برعکس من اصلا فکر میکنم سؤال غلط
طرح شده و باید منحل شود. من به تبعیت از ویتگنشتاین فکر میکنم طرح سؤال از «قادر
مطلق»، در اندازهی توانایی زبان نیست و باید کنار گذاشته شود.
پینوشت
یک: من اصلا پارادوکس را توضیح ندادم. اگر علاقهمندید، «پارادوکس قادر مطلق» را
از اینجا بخوانید.
پینوشت
دو: برای دیدن تحقیقات دربارهی قبیلهی آزاند، یا به کتاب خود ایونس-پریچارد رجوع کنید:
E. E. Evans-Prichard: Witchcraft, Oracles and Magic among the Azande
یا به مقالهی پیتر وینچ:
Peter Winch: Understanding a
Primitive Society
یا به فصل هفت کتاب دیوید بلور:
David Bloor: Knowledge and Social Imagery
یا
هر جای دیگری که در این باره چیزی نوشتهاند!
پینوشت سه: اگر همهی اینها را خواندید و قانع نشدید سری
بزنید به گروه فلسفه علم امیرکبیر و دربارهی اختیاری یا اجباری بودن درس
سمینار سؤال کنید. وقتی جوابی شبیه به اینکه «اختیاری است ولی باید بردارید!» را
شنیدید، ایمان خواهید آورد.