آیا
قرار بود علم منجی بشر باشد؟
آزادی،
عدالت، امنیت، فرصت برابر، سعادت و ... اینها در تقسیم بندی های ما خوب و مطلوب
محسوب می شوند. تا اینجا مشکلی نیست. مشکلی زمانی قد علم میکند که قرار باشد میان
اینها دست به انتخاب بزنیم. تاریخ اندیشه های بشری پر است از استدلال له یا علیه
این مفاهیم و به طور خاص آزادی و عدالت. آیا باید عدالت را فرصت برابر تعریف کرد و
یا به خاطر عدالت آزادی را محدود کرد؟ و بیشمار پرسش و پاسخ دیگر.
حق
زندگی اولین اصل
منشور حقوق بشر است و در اصل اول آن آمده است: «حق زندگی از حقوق ذاتی شخص انسان
است. این حق باید به موجب قانون حمایت بشود.» تمام آن پرسش و پاسخ ها مربوط به بعد
از پذیرش این حق هستند. انسان همین که پا به این جهان می گذارد واجد این حقوق می
شود و آن پرسش و پاسخ ها مربوط به کیفیت و چگونگی زندگی اجتماعی آدمیان در این
جهان است. بحث در این نیست که چرا انسان هست بجای آنکه نباشد. البته از زمان توماس
مالتوس بحث هایی در مورد کنترل جمعیت وجود داشته و دارد که خللی بر بحث وارد نمی
کنند، به اینکه زندگی بر مرگ اولویت دارد.

این
نمودار جمعیت جهان در طول تاریخ را نشان می دهد. به نظر شما چه اتفاقی در حدود سال
1700 میلادی افتاده که جمعیت جهان به شکل انفجاری رشد کرد؟ می توان گفت انقلاب
صنعتی یا می توان گفت اراده الهی و یا علل زیادی در طول هم برشمرد. آنچه مسلم است
این است که میلیون ها و میلیارد ها انسان فرصت زندگی پیدا کردند و این به خودی خود
ارزشمند است.
فراموش
نکنیم که تا همین چند سال پیش در مناطق محروم و دور افتاد کشور خودمان بر اثر
پایین بودن سطح بهداشت و سوء تغذیه آمار مرگ و میر به خصوص در میان نوزادان بسیار
بالا بود کما اینکه امکان داشت من هم در نوزادی تلف می شدم مثل سه برادر دیگرم!
اگر این موارد را در مورد خودمان تصور کنیم شاید به عمق مطلب پی ببریم. این را با
آزمایش فکری راولز بیشتر باز می کنم. قبل از آن به جمعیت کشور خودمان نگاه کنید.
کشوری که در گستره ای چند هزار ساله جمعیتش زیر ده میلیون نفر بود. چرا زیر ده
میلیون بود؟ ساده است چون منابع این سرزمین برای زنده ماندن همین تعداد انسان جوابگو
بود (نقل به مضمون از دکتر حجت الله قندی- اقتصاددان).

جان
راولز در نظریه عدالتش از مفهوم «وضع اولیه» استفاده می کند که "در آن هيچکس جايگاه،
طبقه و موقعيت خود را در جامعه نمی داند و از ميزان استعدادهای فطری و طبيعی خود مانند
شعور و زور بدنی نيز آگاه نيست. به عبارت راولز، قرار است آغازه های عدالت در پشت
«چادری از نادانی» تعيين گردد. اين چادر نادانی متضمن آن است که هيچکس به دليل تصادف
های طبيعی و يا موقعيت های اجتماعی از امتيازی برخورد نگردد.» تازه این بحث راولز
هم بعد از پذیرفتن حق زندگی است و بحث، بحث عدالت توزیعی است و اگر در مورد مطلب
ما هم بکار گرفته شود مسلم این است که هر کس به زندگی و وجود انسان رأی می دهد اما
می خواهم این را کمی بسط دهم و موقعیت دیگری را با این مفهوم بسنجم البته بعد از
مقدماتی.
تردیدی
نیست که این رشد جمعیت با جامعه سرمایه داری و تولید بیشتر و بیشتر ارتباط
تنگاتنگی دارد و نمی توان منکر این مطلب شد. راهی که می ماند این است که روی هزینه
های فرصت و بهایی که انسان برای این تغییرات داده است، انگشت گذاشت. می توان آسیب
های اجتماعی و تبعیض هایی که در طول این چند قرن بر برخی انسان ها رفته است سخن سر
داد و علم مبارزه بلند کرد که ای بیچارگان عالم بپا خیزید که دارند استعمار و
استثمارتان می کنند، برخیزید که ما چیزی جز زنجیرهایمان برای از دست دادن نداریم. راه
دیگر هم افسوس خوردن برای آن گذشته طلایی از دست رفته است که به تعبیر دکتر مردیها
آمیزه ایست از دروغ و توهم. (تذکر: منکر وجود ظلم و تبعیض در این جهان نیستم.)
به
آزمایش فکری خودمان برگریدیم. فرض می کنم که پدر من کارگر یک کارخانه نساجی در
بیرمنگام قرن 18 باشد. اگر قرار بود که من انتخاب کنم که در چه مقطع زمانی متولد
شوم بی شک دوران فئودالیسم را انتخاب نمی کردم. آتن و یونان را چطور؟ شاگردی سقراط
بدک نیست ها؟ نه! چون طبق فرض راولز نمی دانستم به کدام طبقه تعلق می گیرم. عقل
حکم می کند بدترین حالات در نظر گرفته شوند.
از میان بردگان یونان و شبه بردگان فئودالیسم و کارگران انقلاب صنعتی، سومی به نظر
بهتر می رسد. تازه طبق آمار احتمال زنده ماندنم بعد از تولد در دوره سوم بیشتر
است.
می
توان در «اکنون» نشست و زشتی ها و ظلم های تاریخ را دید و دستاوردها را انکار کرد
اما پیشنهاد می کنم قدری در این دو نمودار تأمل کنیم و البته دوستان ورشکسته
کمونیست هم می توانند لباس سوسیالیسم تن کنند و رویش چاپ بزنند: another world is possible
کاری
ندارم که آن جهانِ ممکنِ دیگر بهتر یا بدتر است. تاریخ را که نمی توان وارانه
خواند. هرچه هست سرگذشت انسانی است که به هر دلیلی روی این کره خاکی زندگی می کند
و شواهد حاکی از آن است که کیفیت زندگی اش روز به روز بهتر می شود و در این میان
علم، برعکس مدعیان سعادت انسان، و بدون آنکه ادعای منجی بوودن داشته باشد، نقش مهم و پر رنگی دارد.