پیش نوشت:
چند روزی در سفر بودم و بی اینترنت. تاخیرم برای جواب دادن به بعضی کامنت های پست
قبلم (بعضی انتخاب های بی اختیار) از همین روست و بابتش عذرخواهم. این پست جواب آن
کامنت هاست به علاوه توضیحات اضافی.
یکم. سر
کلاس فلسفه علم نشسته ام و دکتر سعید زیباکلام دارد به سبک خودش مقاله ی لاکاتوش
را می خواند و معنی می کند. لاکاتوش درباره ی متافیزیک می گوید:
… where rational discussion has no place, since a metaphysical
theory is neither provable nor disprovable. (The methodology of scientific
research programmes, p 18)
رگ تعصب
فلسفی ام باد می کند. به استاد می گویم حتی اگر بپذیریم که متافیزیک چیزی را اثبات
نمی کند، نمی توانیم انکار کنیم که بعضی چیزها را ابطال می کند. اگر اینطور باشد
که متافیزیک و فلسفه به هیچ دردی نمی خورند. دکتر زیباکلام بلافاصله می پرسد که
متافیزیک چه چیزی را تا الان ابطال کرده؟! و من شروع می کنم به گشتن ذهنم. چند
جواب پیدا می کنم ولی می دانم محکمه پسند نیستند. چند ثانیه می گذرد و هر چه بیشتر
می گردم چیزی پیدا نمی کنم. دکتر زیباکلام که قیافه ی مستاصل مرا می بیند لبخندی
می زند، یک گام رو به جلو برمی دارد و می پرسد اصلا چه چیزی می تواند چیزی را
اثبات یا ابطال کند؟! من باز هم جوابی ندارم که بدهم. دکتر که چشم های بهت زده ی
مرا می بیند، با دستش مسیر حرکت یک پرتابه را می کشد و به من می گوید:« ابراهیم پور، تا اینجا رو اومدی. حالا بپر (با تشدید
روی پ بخوانید)».
دوم. سر
کلاس تاریخ علم نشسته ایم و دکتر غلامحسین مقدم حیدری از ما می خواهد که بگوییم
چرا نظریه اش غلط است. نظریه ی استاد این است : «ماه همراه با ما حرکت می کند.
دلیلش هم این است که اینطور به نظر می رسد. وقتی در خیابان راه می رویم و به ماه
نگاه می کنیم به نظرمان می آید که ماه هم دارد با ما می آید.» در دلم می خندم که
این دیگر چه مزخرفی است. رد کردن چنین چیزی که کاری ندارد. بچه ها دست به کار شده
اند. هر چه می گویند را دکتر به نحوی پاسخ می دهد و از تزش دفاع می کند. قضیه
برایم جدی می شود. من هم وارد بحث می شوم و جواب می شنوم. ساکت می شوم و تلاش می
کنم فکر کنم. نباید اجازه دهم استاد، این چنین ما را مسخره کند. او دارد زیرآب همه
ی نظریات علمی را می زند. چند دقیقه بعد، همه ی زورهایم را زده ام. روی صندلی ام
ولو شده ام و فرو ریختن کاخ باورهایم را تماشا می کنم.
سوم. "نسبی
گرایی رقیق" اصطلاحی من- در- آوردی است که برای ارجاع به چنین تفکرات و
رفتارهایی به کار می برم. اگر کسی می خواهد شکل آکادمیک تر آن را ببیند پیشنهاد می
کنم که سری به سایت دکتر سعید زیباکلام بزند و مخصوصا مقاله های افسانه عقلانیت و
بحثی پیرامون «عقل، استدلال و عقلانیت» را بخواند.
چهارم.
دلیل اینکه این گونه رفتارها، گفتارها و نوشتارها را نسبی گرایانه می دانم این است
که شباهت زیادی با رفتارها، گفتارها و نوشتارهای نسبی گرایان حاد (واقعی) دارد.
بیشترین شباهت حمله ی نسبتا مشترکی است که هر دو طیف به بعضی اهداف می کنند. اما آن
را رقیق می دانم زیرا هرگز آن ادعاهای بزرگ نسبی گرایان وجود شناختی، معرفت شناختی
و اخلاقی را نمی کنند. آنها جایی دارند که پایشان را محکم رویش بگذارند و بایستند.
ضمن اینکه خود آنها منکر نسبی گرا بودنشان هستند.
پنجم.
احتمالا می توان کسان دیگری را نیز پیدا و وارد این جرگه کرد. من فعلا چنین قصدی
ندارم. اگر شما دوست داشتید وارد کنید.
ششم. این
چنین فلسفه علم خواندن، آن هم در ترم اول برای من بسیار سهمناک بود. فکر می کنم
اولین بار بود که این دو استاد با هم در یک ترم به دانشجویان ترم اولی درس می
دادند و البته بعید می دانم چنین اتفاقی دیگر تکرار شود.
هفتم. من
فعلا هیچ موضعی در قبال نسبی گرایی رقیق ندارم. فقط خواستم نشانش دهم. ولی شما اگر
دوست داشتید می توانید موضع بگیرید و وارد نقد شوید.