پیش نوشت: این متن رو تقریبا یک سال پیش نوشته­ بودم، اما نگذاشته بودم روی وبلاگ، چون داشتم خانه ­ام رو دوباره می­ساختم. 

چقدر نسبت بین زلزله و خونه آدمها شبیه به نسبت بین فلسفه علم و ایمان آدمهاست. وقتی جایی زلزله میاد آدمها یا زنده می مونن یا میمیرن. اونهایی که زنده موندن، یا خونه­شون خراب شده یا نشده. اگر خونه ای که داری رو خودت نساخته باشی؛ اگر فونداسیون خونه ات سست باشه؛ اگر خونه ات کپر باشه، کلبه باشه یا آلونک، هرچقدر هم زرق و برق داشته باشه و بهش بنازی؛ زلزله زلزله است. همه رو با خاک یکسان میکنه.

البته واضحه که خونه های محکم تکون نمیخورن، شاید بلرزن، اما خراب نمیشن.

اما اونهایی که خونه خراب شدن چیکار می­کنن؟ بعضیا برای همیشه آواره می­مونن، بعضیا شروع می­کنن به ساختن یه خونه جدید. اونهایی که تصمیم می­گیرن یه خونه­ی جدید بسازن، مطمئناً سعی می­کنن خونه محکمتری بسازن؛ خونه­ای که به این راحتی­ها خراب نشه. آوارگی هم زودگذره، دیر یا زود آدمها می­فهمن که نیاز به سرپناه دارن و دست به کار ساختن یه سر پناه می­شن.

چقدر نسبت بین زلزله و خونه آدمها شبیه به نسبت بین فلسفه علم و ایمان آدمهاست.